7 آبان 1395 امیرمحمد 9دیدگاه

کمی پیش در مسیر کوچه پس کوچه های شهر بودم. مسیری با کوچه های کشیده و دوراهی های متعدد. عده ای هم جهت با من، عده ای خلاف جهت من. عده ای گم شده، در بین راه نشسته، عده ای هم از ترس گم شدن در بین راه نشسته بودند.

حتی آغاز مسیر را هم نمی دانستم. فرد خوشبینی را دیدم که مسیری به من نشان داد و خودش به سرعت به حرکت درآمد و با گام های طولانی تر به حرکت افتاد، خوشحال شدم که مسیر را پیدا کردم اما سرعت حرکت آن دوست برایم جالب توجه بود، طوری که حس میکردم از من بیشتر مصصم است.

در مسیر خود به حرکت در بیایید

به راه افتادم، ترس خاصی داشتم، ازیک طرف لذت پیدا کردن مقصد مرا به جلو فرا میخواند و از یک طرف ترس گم شدن و از دست دادن مسیر برگشت، از سرعت گام هایم کم می کرد ولی یک چیز را میدانستم و آن رفتن بود حتی اگر با ترس باشد، حتی  اگر از نگاه بقیه احمقانه به نظر برسد. در مسیر مدام به دوراهی هایی میخوردم که نمی دانستم مسیر من کدام است، گاهی حدس میزدم، گاهی میپرسیدم اما هیچ کدام قطعی نبود حتی پرسیدن هم دلیلی بر روشنی مسیر نبود.

در مسیر
حرکت در مسیر در تاریکی

به مسیرم ادامه دادم ، بعضی مواقع شلوغی عجیبی کوچه ها را می گرفت، گویی همه ی شهر اینجاست و گاهی چنان سکوتی کوچه ها را میگرفت گویی اینجا شهر مردگان است، طوری که زوزه ی باد را در بین درز و شکاف های کوچه را می شنیدم.گاهی همه ی مسیر کاملا روشن بود و تا انتهای کوچه را میدیدم و گاهی چنان تاریک میشد که فقط چند متر جلوتر از خودم قابل تشخیص بود.گاهی کوچه ها را دور میزدم و به خانه اول برمیگشتم، گاهی مسیری را میرفتم ولی تصمیم به عقب نشینی میگرفتم. اما خوب یا بد، آسان یا سخت به ایستگاهی رسیدم.

کمی توقف

فضای بزرگتری داشت و دیگر از کوچه های تنگ و طولانی خبری نبود، تاریکی هم نبود. کمی نفسی گرفتم اما می دانستم هنوز نرسیدم. مسیرهای متعددی پیش رویم بود، نمی توانستم تشخیص دهم. تا لحظه ای که فوج فوج مردم از سمتی می آمدند و به سمتی می رفتند. لحظه ای گفتم این همان مسیر است. همان مسیر خلاف جهت آب شنا کردن، شنیده بودم گاهی مردم چنان کورکورانه تصمیم میگیرند و هم رنگ جماعت می شوند و من این را نمی خواستم و شروع به حرکت وارونه کردم.

به کوچه های تنگی میرسیدم که دسته ای از مردم به سمتم می آمدند، آنقدر زیاد که گاهی مسیر بند می آمد و باید لحظه ای را ایستاد تا مسیر باز شود. مدام چشم تو چشم با مردمی می شدم که انگار مرا یک نادان میدانستد که هم رنگ و هم جهت با آب نیستم. گرنخواهی رسوا همرنگ جماعت شو را آنجا لمس کردم.

سر و صدایی به راه افتاده بود، حرکت در این مسیر به شدت سخت شده بود تا راهنمایی پیدا شد ، آن طور که مسیر را از بر است و جسارت بیشتری از من داشت تا خود در مسیر حرکت بیندازد و شروع به حرکت کند. کمکی گرفتم و سپرم شد و قدم به قدم او برخلاف جهت به حرکت در آمدیم. دلم قرص شده بود و گام های بلند تر. او میرفت و من هم جا در جاپای او میگذاشتم. اما این مسیر مشترک هم دوامی نداشت. مسیر او با من تا مقطعی یکسان بود و از هم جدا شد. بقیه راه را تنها به حرکت ادامه دادم.آشنایی کوتاه با آن راهنما تجربه ی خیلی خوبی بود و امید و اراده ام را بالا برده بود و نکته های خوبی را به من آموخت.

بیشتر از هرموقع دیگر رسیدن به هدف را حس میکردم، آن طور که همین نزدیکی هاست، پشت همین دیوارها. به دری رسیدم داخل شدم و چشمانم را خوب به اطرافم دوختم متوجه حس ناب رسیدن شدم. به مقصد رسیدم و همه ی کسایی که به دنبالشان بودم را یافتم. حس فوق العاده ای بود و خوشحال ازا ینکه خودم را ثابت کردم.

مسیر موفقیت انسان ها همین معنی را می دهد. زمانی که شما هدفی را تعیین کردید و نتوانستید آنرا فراموش کنید. همین اتفاق می افتد. به شما به طرز دیگری نگاه می شود. طوری که می گویند عقلش را از دست داده، اما شما نه می توانید و نه این اجازه را دارید که هدفتان را برایشان روشن کنید، چون اگر این هدف از طرف همه قابل درک بود آن موقع هدف شما نبود، هدف همه بود.

 

تعیین هدف
حرکت در مسیر برای هدف

 

در این مواقع بهتر است به جای اینکه این موارد را بهانه کنید و از در مسیر هدف دست بکشید از آن به عنوان یک فرصت استفاده کنید و همان را انگیزه ای کنید برای ثابت کردن این موضوع که شما هدفی بزرگ در سر دارید و با همه ی وجود برای رسدن به آن تلاش می کنید.

به هدفتان خوب فکر کنید

اطلاعات جمع آوری کنید. تصمیم نهایی تان را بگیرید و با خود درباره ی آن به جمع بندی نهایی برسید و با خودت قول و قراری بگذارید که برای رسیدن هدف از کوششی دریغ نخواهید کرد. در بین در مسیر هدف مدام سوخت گیری کنید، مدام باور رسیدن کامل به هدف را تقویت کنید.

تجدیدنظر کنید

در مسیر هدف حرکت قطعا شرایط جدیدی را تجربه میکنید، اطلاعاتتان بیشتر می شود و پخته تر از قبل می شوید، پس مدام در برنامه ریزی برای رسیدن به هدف خود تجدید نظر کنید. به طوری که در مسیر ممکن است روش های گوناگونی را یاد بگیرید که اصلا از آنها اطلاعاتی نداشتید پس حتما آنها را لحاظ کنید و سعی کنید دربرنامه ریزی خود از آخرین روش های اصولی بهره ببرید

 

در مسیر موفقیت
حرکت در مسیر

 

هدفتان را دست نیافتنی نبینید

به جای آنکه سعی بر راضی نگه داشتن اطرافیان کنید، وقت گرانبهای خود را صرف تمرکز برروی هدفتان کنید، با آن زندگی کنید، دوستش بدارید و به خاطر هدفتان هرچند بزرگ، کام زندگی را به خود تلخ نکنید، همه ی دلیل شما برای داشتن هدف بوجود آوردن زندگی با معنی تری است و میخواهید رنگ و لعاب متفاوتی به زندگی خود ببخشید.

هدف بگذارید، برنامه ریزی کنید و با خود عهد کنید برای رسیدن به آن از هیچ کوششی دریغ نخواهید کرد.

برای برنامه ریزی و هدف گذاری میتوانید به مطالعه کتاب ازشنبه بپردازید

برچسب‌ها:,

9 دیدگاه در “در مسیری بودم

  1. خواندن این مطلب زیبا و پر بار، کتاب ” چه کسی پنیر مرا جابه‌جا کرد؟” را برایم تداعی میکند.شاید خالی از لطف نباشد که در راستای تکمیل این مطلب فوق العاده، سری هم به این کتاب بزنید.

    1. درود. در ابتدا از بابت اظهارنظرتون سپاس گزارم.
      درباره کتاب معرفی شده نیز قطعا با شما موافق هستم. در واقع مطلب ارائه شده جدای از اینکه کاملا صحت دارد، الهام گرفته از کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد نیز می باشد. همواره نوشته های نویسنده ی محترم آن به دنیا از زوایای دیگری نگاه می شود.

  2. داستان فوق العاده زیبا و پرمحتوایی بود .چون از قلم ساده و روانی استفاده شده هر خواننده میتواند به راحتی با ان ارتباط برقرار کند 😊

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.