بگذار این آبادی ویرانه شود، بگذار از ناامیدی ها، از نشدنها بگویند، از همه آنهایی که بهتشان زده، لبهایشان خشکیده و حتی فردایشان را تصوری نیست . اجازه بده مبهوتها، ساده به گیرهای مثبت اندیش را به باد سخره بگیرند که واقعاً مسخره و منزجرکننده هستند. همان بیخیالهای متوهمی که شکم پرباد سیرشان، جایی برای شنیدن درد دل گرفتاران نیست.
شعار نمیدهم اما واقعیتش را بخواهید از همان حق بهجانب هایی که احساس میکنند دنیا باید تقاص تحفه حضورشان را بدهد به نقطه انزجار رسیدهام اما وقتی بیشتر فکر میکنم از همان مثبت اندیشهایی که تصور میکنند تا زمانی که سوراخ کشتی زیر پای آنها نباشد، غرق شدنی در کار نیست نیز منزجر شدم.
یادمان میرود سوار بر کشتی شدیم که درگیر طوفانها و حادثههاست. این کشتی نماد یک جامعه است، جامعهای که با بودن انسانهایش، آنهم از هر رنگ و بو و اعتقادی شکل میگیرد و اگر در این مسیر حتی یک نفر، فقط یک نفر غرق در موجها و زیرآبها مدفون شود، همه آن انسانهای سوار بر کشتی سهیم هستند، اگر به ساحل امن و آرامش برسند جایی گوشه ذهنشان خواهد لرزید که این کشتی یک نفر را از دست داد و من هم بهاندازه سهم خودم در این از دست دادن، شریک هستم.
این روزها نظارهگر نمایشنامههایی هستیم که در آن یکدیگر را متهم به خطا میکنیم و خود را از هرگونه خطا و اشتباهی مبرا میدانیم و این قانون بازی زندگی نیست.
اگر بردیم، همه بردیم و اگر باختیم همه باختهایم! نه برای بردهایمان مغرور شویم و نه برای باختهایمان بهانهجویی کنیم! این کشتی، جامعه ماست و این جامعه با حضور و تأثیر همه ما معنی پیدا میکند، اگر کاری نکردیم و نظارهگر به گِل نشستن این کشتی بودیم، خودمان متهم ردیف اول هستیم پیش از آنکه به سراغ سایر متهمین برویم.