17 آذر 1395 امیرمحمد 0دیدگاه

پس از انتشار بخش اول قسمت تو راهت را برو، قسمت دوم آنرا هم انتشار کردم، چنانچه بخش اول تو راهت را برو را مطالعه ننموده اید برای درک بیشتر نوشته، ابتدا بخش اول را مطالعه نمائید.

تو راهت را برو – قسمت دوم

پیش نویس: در نوشته شماره اول تو راهت را برو، به بررسی زندگی با حسد و ناامیدی و انرژی های منفی دیگران پرداخته ام. در ادامه این بخش میخواهم به گونه ای دیگر این مسئله را برای شما بازگو کنم.

چنانچه بخش اول نوشته ام را مطالعه ننموده اید حتما پیشنهاد میکنم، از اینجا شروع کنید

 

نخستین ثانیه های یک صبح کاری

night

 

panjهنوز هوا کاملا تاریکه که صدای زنگ بیدار باش، مرا صدا می زند. فضای درون رخت خواب بدجوری برام دلچسبه و دور شدن از این فضا کمی برام مشکل ساز شده، به خصوص وقتی کمی فکر میکنم که تمام اعضای خانواده هنوز خواب هستند اما من محکوم به بیدار شدن هستم و خودم خواستم که بیدار بشوم.

 

در همین فکرها میگذرم که کمی سرحال تر شدم، زمزمه های صدای اذان از مسجد محله که فاصله ی زیادی با ما دارد به گوشم میرسد، واژه های اذان رو درست متوجه نمی شوم اما آنقدر لحن موذن معروفمان را گوش دادم که می توانم در ذهنم تداعی کنم.

اصلا نمی توان به این صوت دلنشین اذان گوش داد و به آن بی توجه بود، از رخت خواب بلند می شوم، تا دعوتش را استجابت کنم.

تاریکی همچنان بر آسمان آبی غلبه کرده است، سماور را روشن میکنم، به سراغ میزم می روم. اینجا همان جایی است که ابتدایی ترین و احمقانه ترین ایده ها و فکر هایم رخ می دهند، من آنها را همینجا نوشتم و گسترش دادم، تا دنیا را جای زیباتری برای زندگی کنم.

طبق معمول همیشه برگه های یادداشت کارهای روزنامه ام را که شب قبل تهیه کرده ام را مرور می کنم، از اینکه بتوانم همه ی آنها را انجام دهم حس خوبی دارم. پس شروع میکنم.

 

مدت هاست که می دانم هدفم چیست ! برنامه ام چیست ! میدانم از زندگی چه می خواهم، میدانم انسانهای بهتر و سخت کوش تر از من هم بوده اند و خواهند بود اما یک چیز دیگر را هم میدانم، می دانم در این دنیا جایی هم برای حرف های من هم خواهد بود، برای شنیده شدنش، برای دیده شدنش.

master

 

برایم اهمیتی ندارد که هوشم در چه سطحی است ، برایم اهمیتی ندارد چه مقدار اسکناس پول درجیبم دارم، برایم اهمیتی ندارد چقدر جذاب هستم و همین گونه اهمیت نداشتن های زیادی را دارم، برای همین به جای همه ی کج بینی ها سعی میکنم به راه بیفتم و تجربه کنم.

در فکر و خیال های همیشگی صبحگاهم هستم که نگاهم به پنجره ی اتاق و روشن تر شدن هوا به من گوشزد میکند که چرخ روزگار در حال چرخیدن است پس به جای نشستن و فکر کردن بیش از اندازه، قدمی بردار.

 

شروع میکنم به مطالعه و میخوانم و از خواندنش لذت میبرم، چیزی را میخوانم که دوستش دارم و به آن عشق می ورزم، چیزی را نمی خوانم که از روی اجبار باشد، مطالعه میکنم، الگو می سازم و آنرا تجربه می کنم، وقتی دانستن ابزاری برای زندگی بهتر باشد برایم لذت بخش می شود، میخوانم و مینویسم و سرمشق میکنم و اطلاعات هدف و کارم را افزایش میدهم.

 

روشنی هوا

haftهوا کاملا روشن شده است، کم کم همه مانند من بیدار می شوند، در بسیاری از خانه ها حال و هوای بچه ها برای مدرسه رفتن، شروع و انرژی خاصی دارد مانند خانه ما.

یک صبحانه درجه یک برای یک روز عالی حیاتی است که با هیچ دلیلی آن را از دست نمی دهم. پس از صرف صبحانه، باید خوانده ها را تجربه کنم، برای همین به سراغ آن میروم و با همه ی انسان هایی که با من اتفاق نظر هستند برای ساختن چیزی که دوست دارم، تلاش میکنم.

 

 

 

ادامه کار روزانه

در این چند ساعت چند بار نوشتم ولی پاره کردم، نشد که نشد. آن چیزی که میخواستم روی کاغذ نیامد. خسته شدم و البته کمی کلافه . اما به هرحال می دانم ذات زندگی به همین نشدن ها و دوباره نوشتن هاست پس بازهم نوشتم و نوشتم.

team

 

حس ناامیدی به سراغم می آید، حس شکست خوردن، حس اینکه برای من نشد که نشد اما باز هم با خودم مرور میکنم. مرور میکنم که ترجیح میدهم حسرت کارهای انجام داده ام را بخورم به جای حسرت کارهای انجام نداده ام را.

 

 

خستگی نیم روز کاری

doیک روز پرکار را گذراندم، ساختم اما ریخت، باز هم ساختم اما فایده ای نداشت. یک روز برایش وقت گذاشتم و هزاران راه را یافتم که نمی توان با آن به نتیجه رسید. هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده اما حال من خوب است چون می دانم نوبت من هم خواهد رسید و راهش را خواهم یافت. در همین رویا بودم که به آرامی به خواب کوتاهی رفتم.

 

 

 

عصر و ادامه روز

seخواب میان روز طولانی ندارم. پس از کمی استراحت، ترجیح می دهم ادامه روزم را با افرادی بگذرانم که دوستشان دارم، افرادی که کوچک فکر نمی کنند، انسان هایی که درگیر روز مره گی ها نیستند و تلاشی برای زندگی بهتر دارند. با بودن با اساتیدم حالم بهتر می شود.
لازم نیست نقاب بزنم و آنچه که نیستم را وانمود کنم، می توانم خودم باشم و از آینده خودم بگویم و بخواهم که از تجربه هایشان استفاده کنم.

وجود همچین انسان های ارزشمندی در زندگی به من کمک می کند، نگران مسائل پیش پا افتاده روزگارم نباشم. به من می آموزد در این جهان هستی هرکسی ، هرچقدر بزرگ کاری انجام دهد، من و هدفم راه خودمان را داریم ، شاید کمی دیرتر اما بدان می توانیم برسیم. پس چه اهمیت دارد تمام اتفاقات تلخ زندگی ام را درشت کنم و از آن دیواری برای توجیه مشکلاتم کنم.

 

haftبه راحی نفس می کشم، از آن نمی ترسم که ایده ام را بدزند، از آن نمی ترسم که حقم خورده شود، از آن نمی ترسم که شکست بخورم. کمی نفسی با آرامش و نگاه به آسمانی که سقف تمامی انسان هاست، به من می گوید قطعا جایی هم برای زندگی ایده آل من هم هست.

طمع و حرصی وجود ندارد پس با آرامش به پیشرقت زندگی ام کمک میکنم. در این مدت سعی می کنم با حفظ آرامش خودم گام ها را یکی پس از دیگری بگذرم، و فقط کمی بهتر از قبل و قبل ها باشم.

 

 

 

 

پایان روز من

yazdehپاسی از شب گذشته است به برنامه روزانه ام نگاهی می اندازد، حالم خوب است، چون به هدفم نزدیک تر شده ام، پس بازهم مینویسم، برنامه فردای زندگی ام را، و برنامه های فردا . من حالم خوب است، چون میدانم موفق هستم و خودم را دوست دارم و برای بهتر بودن نیز تلاش می کنم. برای من هم در این دنیا ستاره ای خواهد درخشید.

 

و آرام به خواب میرم. خوابی که در آن دنیای آرامش است، آرامشی از جنس امنیت، از جنس آزادی.

و به خواب میروم، خوابی که درآن می دانم من هم خواهم ساخت، همه ی آنچه که دوستش دارم.

برچسب‌ها:,

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.