5 آبان 1396 امیرمحمد 6دیدگاه

لذت خاصی در انجام دادن کارهای عجیب و غریب وجود دارد و من هم همیشه به استقبال آن می روم، یکی از کارهای که ده سال پیش انجام دادم راه اندازی یک کتابخانه منحصر به فرد بود. همراه من در گذری از تاریخ با کتابخانه شخصی امیر باشید.

کتابخانه شخصی امیر؛ تاسیس ۱۳۸۵

یک دهه پیش و از دست دادن پدر

دقیقا ده سال پیش پدرم را از دست دادم، اتفاق ناگواری بود، همه خانواده در شوک بزرگی فرو رفته بود، هیچ کس نمی توانست جای خالی پدر را باور کند. من هم آن زمان کم و سن سال بودم، حرف هایم درون خودم وجود داشت و نمی توانستم بر زبان جاری کنم.

به هرحال ماهیت زندگی همین بود و ما باید زندگی را ادامه می دادیم. چند ماهی گذشت کم کم زندگی را مجددا شروع کردیم و با تغییر بوجود آمده کنار آمدیم. سر و شکل جدیدی به زندگی دادیم.

راه اندازی کتابخانه شخصی امیر

آن زمان هنوز تب و تاب کتابخانه رفتن و امانت گرفتن کتاب بالا بود –البته شاید الان هم باشد- و من هم کم و بیش برای کتاب های درسی و غیر درسی به کتابخانه محله میرفتم، در همین رفت و آمد ها بود که جرقه راه اندازی یک کتابخانه به سرم خورد.

تقریبا صد جلد کتاب داشتم. کتاب‌هایی که در یک زمینه خاص نبودند و مربوط به یک گروه سنی خاص هم نبود. این مزیت خوبی بود که درباره کتاب هایم با همه صحبت کنم.

همه ی کتاب های خانه را جمع آوری کردم، آنها را با منطق خودم شماره گذاری و دسته بندی کردم. اسم خودم را روی کتابخانه قرار دادم. از خانواده شروع کردم و به اصرار آنها را به عضو کتابخانه درآوردم -البته فکر می کنم بیشتر از سر دل رحمی پیشنهاد من را قبول می کردند-.

پیشرفت در اداره کتابخانه

بعد از اینکه اعضای خانواده عضو کتابخانه شدند و به نوعی آن ها را مجبور به خواندن کتاب کردم، کمی اعتماد به نفسم بیشتر شد و سراغ کل خانواده رفتم. با هم سن و سال هایم شروع کردم و آنها را به عضویت  کتابخانه درآوردم.

خانواده و خویشاوندان را در جریان کارم قرار دادم و از آنها خواستند که اگر کتابی بدون استفاده دارند به کتابخانه اهدا کنند و بر خلاف انتظارم به شدت هم جواب گرفتم و هر چند وقت یکبار دخترعمه ای، پسر عمویی، کسی پیدا میشد تا چند جلد کتاب به کتابخانه اهدا کند.

مهر شخصی کتابخانه

اوضاع کمی بهتر شد با شوق و ذوق می خواستم کارهایم را سیستمی کنم، به نوعی کارم شبیه آدم بزرگ ها شود. دست به کار شدم و به نزدیک ترین مهرسازی منطقه رفتم و سفارش طراحی یک مهر مخصوص کتابخانه را دادم. یادش بخیر چه دورانی بود حتی مرور آن زمان هم برایم شیرین است.

صاحب مغازه مهرسازی به من گفت اجازه ندارد برای من مهر بسازد مگر اینکه این گونه نوشته شود “کتابخانه شخصی امیر”. دروغ چرا! اصلا دوست نداشتم واژه “شخصی” برای خودش جا خوش کند اما چاره ای نبود.

در مسیر برگشت برای خود منطق میچیدم که ببین امیرجان! خیلی هم بد نیست، اصلا کتابخانه شخصی که باشد باکلاس تر است، قانع شدم.

و اینک مهر مخصوص کتابخانه

چند روز بعد برای گرفتن مهر به مغازه مهرساز رفتم. وقتی برای اولین بار مهر را روی کاغذی زدم، از شدت هیجان در پوست خود نمی گنجیدم، فوق العاده بود. میخواستم همه ی کاغذهای دنیا را مهر باران کنم به سرعت به خانه برگشتم و برای هک شدن واژه “کتابخانه شخصی امیر” روی کتاب هایم بی تابی میکردم. با ظرافت و لذت خاصی تمامی کتاب ها را آغشته به مهر کردم.

اسناد و همه ی کاغذ بازی ها

چند بسته حروف چین گرفتم. از همین هایی که حرف های فارسی دارد و می شود حرف ها را روی کاغذ بچسبانی و با کنار هم قرار دادن حروف، کلمه ها را بسازی. یکسری مقوا سفید کوچک تهیه کردم و برای تک تک اعضا کتابخانه که تقریبا ۲۰ نفری بودند، کارت عضویت صادر کردم.

فرم کتاب های امانت گرفته شده را چاپ کردم و قوانین کتابخانه شخصی امیر را نوشتم. شوخی شوخی کارم را خیلی جدی گرفته بودم.

میانگین مطالعه کتاب در ایران

آن زمان متوجه شده بودم، مطالعه کتاب در ایران به شدت پایین است. این قسمتش را خیلی به یاد نمی آورم اما فکر می کنم یک جایی شنیده بودم میانگین مطالعه کتاب در ایران به ازای یک روز ۵۹ ثانیه است. این عدد ناامید کننده بود.

نمی توانستم از صد، صد و پنچاه کتابی که داشتم یا از بیست، سی نفر عضوی که بودند انتظار معجره را داشته باشم ولی به خودم میگفتم اگر یک ثانیه این میانگین را بهبود ببخشم و به ۶۰ ثانیه ارتقا دهم، وظیفه ام را انجام دادم. این موضوع را به همه گفتم.

امروز؛ ده سال بعد

شاید یکسال این کار را انجام دادم ولی دلایل زیادی وجود داشت که دیگر ادامه ندادم اما همیشه برایم یک خاطره شیرین و جذاب است. روزهایی که احساس می کردم هدفی در زندگی دارم و برای رسیدن به آن سخت تلاش می‌کردم.

امروز تقریبا ده سال از آن ماجرا می گذرد، آن لیست هایی که چاپ کرده ام را دیگر ندارم، آن کارت های عضویت را ندارم، حتی مهر کتابخانه را هم گم کرده ام اما هنوز کتاب هایی دارم که با بازکردن صفحه اولشان مهر کتابخانه شحصی امیر خودنمایی می کند و از دیدنشان لذت می برم و به خودم میخندم.

یک دهه گذشت و این بار به کتابخانه ای بزرگ تر می اندیشم، به راهی جدید و کارآمدتر برای ارتباط با آدم های بیشتر و ساختن زندگی بهتر. من امروز به این هدف بزرگ می اندیشم. ده سال پیش، آن کتابخانه شخصی آورده هایی داشت که امروز این گونه فکر یا رفتار کنم.

چه بسیار اتفاقی هایی در زندگی همه ی ما انسان ها پیش می آید که ساده از آن عبور می کنیم و آن را صرفا یک حادثه می نامیم. حادثه به خودی خود حادثه است اما اگر نگاهی متفاوت به آن داشته باشیم حادثه یک حادثه نیست، یک رویداد است برای رشد کردن و رسیدن به قله هایی که در انتظار ما هستند.

کتابخانه شخصی

 

 

6 دیدگاه در “کتابخانه شخصی امیر؛ تاسیس ۱۳۸۵

  1. سلام جناب امیرخان
    ایده تون و نحوه اجرای اون جای بسی تحسین داره. و این که در زمانی که “سیستم سازی” موضوعی چندان جدی نبود به دنبال این کار بودید.
    امیدوارم به زودی درباره برنامه ها و اقدامات وسیع تر خودتون در این راستا بنویسید.
    موفق باشید.

    1. خانم فاطمی پور عزیز
      من شدیدا برای شما قابل احترام هستم
      همیشه دغدغه ی اینو داشتم که ساختارمند کردن یک فرآیندی بتونم هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی کار رو تو بهترین شرایط ممکن انجام بدم

  2. سلام
    خسته دل نباشی
    امیرجان لطفا من را هم عضو کتابخانه شخصی امیر بنما
    با کمال افتخار عرض مَی کنم ١۵ سال پیش من روزانه حداقل ١٠ ساعت و حداکثر ١۴ ساعت مطالعه میکردم و امروز توانسته ام روزی حداقل یکساعت را داشته باشم.
    ممنونم

  3. امیر عزیز
    اول از همه باید بگم یاد و خاطره پدر عزیزت گرامی و روح بزرگشون قرین رحمت و شادی باشه انشالله
    متنت خیلی عالی بود. از چند جهت با این نوشته زیبات ارتباط برقرار کردم:
    – اول کار باحالی که کرده بودی و سفارش مهر، کاری که خودم عمیقا دوست داشتم ولی به بهانه های مختلف انجامش ندادم
    – جسارت و روحیه خیلی تحسین برانگیزت و اون گفتگوی درونی برای راضی کردن خودت
    – و پشتکارت برای عضو گیری و درست کردن کارت عضویت با اون حروف برگردون های اذیت کن (نمیدونم چند برگه ازشون خریدی چون فقط حروف خاصی رو مصرف داشتی و کلی کارت، من گاهی برای یه تک حرف یه برگه اضافهتر باید میخریدم)
    – و نهایتا مثل همه متنهات متن خوب و منسجم و روان با تیتر بندی عالی

    1. ممنون هستم علیرضا
      حرف دل منو زدی!
      آهان! حروف برگردون. اسمش رو یادم رفته بود.
      همیشه یکسری حروف ها بیشتر کاربرد داشتن و خیلی ها هم بدون استفاده میموندن و مدام باید میرفتم میخریدم

پاسخ دادن به علیرضا لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.