چند روزی است ذهنم درگیر عادتها و رفتارهایی است که مرتب تکرار میکنیم. درگیر این بازی میشویم و یادمان میرود از خودمان بپرسم، مقصد کدام سمت است و ما با شتاب به کدام سو میرویم؟
ایستگاهی در زندگی! عادت برای هدف یا برای روزمرگی؟
این نوشته کوتاه، از آموزههای دوستان خوبم، امین آرامش و شاهین کلانتری ورق خورد که مرا درگیر عادتها و رفتارهای خودم کرد.
امین آرامش از قدرت عادات و پرورش آنها در زندگی مینویسد و شاهین مدتی است، بحث جالبی به نام قدرت تکرار را شروع کرده است. تصور میکنم این دو موضوع بسیار به یکدیگر نزدیک یا مکمل هم باشند، یعنی، «عادتهایی را که در زندگی تکرار میکنیم».
بازی با دو کلمه «عادت» و «تکرار»
همین جمله برایم کافی بود که کمی به فکر فرو روم.
عادتهای تکراری
تکرارِ تکراری عادتها
تکرارِ عادتها
تکرارِ عادتهای تکراری
عادتِ تکرارِ عادتها
عادتِ عادتهای تکراری
واژهها برایم بالا پایین میشد و ادامه پیدا میکردند. یک عادت و تکرار آن. شاید اولین ویژگی یک عادت، تکرار آن باشد وگرنه دیگر عادت نیست! هست؟
کمی جلوتر رفتم و به خودم گفتم بر اساس فرضیه خودم، ویژگی اصلی عادات، تکرار آن است و من هم عاداتی دارم. اما آیا این عادات مثبت هستند؟
مهم نیست عادتهای من چقدر کوچک یا بزرگ باشند؟ چه اندازه تأثیرگذار یا تأثیرپذیر باشند؟ اصلاً میخواهد این عادت، تمیز کردن شیشه عینکم با آن دستمال نارنجیرنگ، از شیشه سمت چپ به راست باشد یا نشستن روی میخ برای تمرین مرتاض هندی امیری! به همین مثبت و منفی بودن عادتهایم دقت میکردم که انگار قافیه را باختم. به خودم گفتم، مثبت و منفی بود عادت را فراموش کن. این عادت مرا را به چیزی میرساند!؟
پرسشهای کلیتر، پاسخهای مبهمتر
خب چیز است دیگر… . خیلی خوب است! مگر میشود کارگاههای تخصصی بد باشند؟ مگر میشود هماندیشیهای مختلف بد باشند؟ مگر میشود زبان خواندن بد باشد؟ مگر میشود خوبی کردن بد باشد؟ مگر میشود خوش گذراندن بد باشد؟ مگر میشود رسیدگی بهظاهر بد باشد؟
صبر کن آقا. با اینهمه شتاب کجا میروی!؟ آنوقت بود که از درون رؤیایی که در آن غرقشده بودم، بیرون پریدم. اینهمه هجمه؟ کارهای تودرتو؟ از این شاخه به آن شاخه پریدن؟
نه، نشد! اینجوری نمیشود. باید یکبار دیگر بنشینم و رفتارها و عادتهایم را بسنجم. نوشتن را شروع کردم. همان چیزی که هر موقع کم میآورم نجاتم میدهد. هرچه دلم خواست، نوشتم و کلی سبکسنگین کردم.
مثلاً اینکه فلان هماندیشی را بیخودی رفتم. مگر من بیکارم که هرکسی هماندیشی میگذارد بروم؟ با فلان دوستم قرار بهدردنخوری گذاشتم و هر هفته خودم را درگیر آن میکنم. از الآن به بعد دیگر نمیروم! چند روزی است، شبها دیر میخوابم و صبحها کسل هستم و انرژی همیشگی را ندارم، خب مگر روشنایی روز را از من گرفتهاند که شبها تا دیروقت بیدارم بمانم!
تصمیمات جدید را نوشتم. البته نه به این معنا که قدیمیها را رها کردم و از اول عادات جدید برای خودم مشخص کردم، بلکه آنها را اصلاح و بهینه کردم. در همین حال و هوا بودم که نکتهای برایم جالب شد و تلاش کردم آن را به خودم بفهمانم و برای نوشتن این نوشته بهانه شد.
ایستگاه بزنیم
آدمها به دنبال بهانه هستند که بعضی از روزها را متفاوت ببینند، این روزهای خاص بهخودیخود مهم هستند. روز تولد، سال جدید، شروع سال تحصیلی جدید یا حتی شخصیتر، روز ازدواج، روزی که فلان مسافرت رفتم یا هرروز دیگری.
این روزها را در زندگیمان پیدا کنیم و اجازه ندهیم روزمرگیها باعث شوند بهسادگی از آنها عبور کنیم. بلکه ایستگاهی بزنیم و توقف کنیم. امروز را دست نگهدار! میخواهم مسیرم را بازاندیشی کنم و به یک پرسش مهم پاسخ دهم. این کوهِ عادتهایی که برای خودمان درست کردیم و هرروز تکرار و تکرار میکنیم، ما را به کجا میبرد!؟ نکند اینقدر درگیر تلاش شبانهروزی شدهایم که اصلاً یادمان رفته است ما از زندگی چه میخواستیم!
طرح عادتهای جدید و اصلاح عادتهای قبلی را روی میزمان بگذاریم و جلسهای برپا کنیم. در آخر صورتجلسهای بنویسیم و مقرر کنیم که چه اصلاحاتی درراه هستند و چهکارهایی باید بهینه شوند.
من هم امروز صورتجلسهام را نوشتم و به تصویب درآوردم. حالا میتوانم با خیالی آسودهتر رفتارهای بهینهشده را تکرار و تکرار کنم تا در ایستگاه توقف بعدی، دوباره عادتهایم را بازاندیشی کنم.
تا ایستگاه بعد… !